داستان کوتاه
???? داستان کوتاه پند آموز ???? در زمان حضرت موسي خشكسالي پيش آمد. آهوان در دشت، خدمت حضرت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن. حضرت موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. ????حضرت موسي هم براي آهوان جواب رد آورد. تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست. ???? آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد . شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست. ???? تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!… حضرت موسی معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد، با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش «توكل» او بود… ✨???? حدیثی از معصوم ????✨ ✨????پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند: «اگر شما چنان که شایسته توکل کردن است به خدا توکل داشتید، روزى شما را نیز چون روزىِ مرغان می رسانْد که به صبح گرسنه اند و به شب سیر.» ???? نهج الفصاحه